اینجا خانه ما| ماست جشن تولد قاطی قیمه یلدا!سجاد فهمیده بود که چند روز دیگر، تاریخ تولدش است. اما در خانه ما، هیچ وقت جشن تولد آن طور که اغلب جاها برگزار می شود، اجرا نشده. من و مقداد، معمولا پیامِ دوست داشتن را جور دیگری به بچه ها منتقل کرده ایم. - گروه زندگی: این روایت جریان زندگی است، زندگی در خانه ما! یادم بود که تولد سجاد نزدیک است، اما برنامه خاصی برایش نریخته بودیم. این البته چیز عجیبی نبود. ما معمولا برای روز تولد هیچ کدام از اعضای خانواده، جشن تولد ترتیب نمی دهیم. با داشتن مادری چون من، که اغلب تاریخ های این چنینی فراموشش می شوند، و پدری مثل مقداد که اساسا از جشن تولد متنفر است، چنین موضوعی در خانه ما کاملا طبیعی بود. با همه اینها، وقتی صدای سجاد از اتاق بلند شد و گفت: مامان! چقدر دیگه تولد من میشه؟ ماندم در جوابش چه بگویم. سجاد در یک بعدازظهر آرام به تاریخ 28 آذر از من پرسیده بود تا سالگرد تولدش چقدر مانده و من باید با یک حساب سرانگشتی فاصله مان را تا 4 دی می سنجیدم و می گفتم: کم مونده مامان! شیش هفت روز! اما همین جواب کوتاه، می توانست سرآغاز ماجرایی بلند باشد. چاره ای نبود. حقیقت را با او درمیان گذاشتم و منتظر ماندم تا ببینم در ذهنش چه می گذرد و چه انتظاری برای روز تولدش دارد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |